معناشناسى ايمان در تفسير الميزان و مفاتيح الغيب(2)


 

نويسنده:محمد بهرامي




 

مستندات فخر رازى
 

نظريه فخر رازى مجموعه‏اى از چند مدعا است كه هر يك مستندات خاصى مى‏طلبد.

1 - ايمان تصديق است؛
 

براى اثبات اين مدعا نويسنده الكبير چند دليل مى‏آورد:
الف. ايمان در لغت به معناى تصديق است و هر معناى ديگرى غير از تصديق، هماهنگى با لغت عرب ندارد و با عربى بودن قرآن ناسازگار مى‏افتد.
ب. ايمان در طول تاريخ اسلام بسيار پر كاربرد مى‏نمايد. اگر در اين مدت ايمان معنايى غير از تصديق يافته باشد، انگيزه‏ها براى معرفت اين معنا بسيار مى‏بود و به حد تواتر مى‏رسيد در صورتى كه چنين چيزى ديده نمى‏شود؛ بنابراين ايمان همان معناى لغوى خود را دارد.
ج. ايمانى كه با «ب» متعدى شود به اتفاق علماء به معناى تصديق است. بنابراين ايمان غير متعدى نيز همان معنا را دارد.
فخر رازى با اين مستندات به نقد نظريه كسانى مى‏پردازد كه «ايمان» را «معرفت» مى‏دانند. اما بايد توجه داشت كه «معرفت» در منظر كسانى كه ايمان را معرفت مى‏دانند نوعى اعتقاد است و اين اعتقاد با تصديق قلبى تفاوت ندارد؛ مگر آن كه مراد از معرفت مطلق معرفت باشد كه در اين صورت نيز تعريف ايمان به معرفت تعريف به اعم است.

2 - ايمان تصديق قلبى است؛
 

چه اين كه در آيات قرآن ايمان به قلب نسبت داده شده است.
«وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ» (مائده /41)
«وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ» (نحل /106)
«كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ» (مجادله /22)
«وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ» (حجرات /14)

3 - عمل تمام يا جزء ايمان نيست؛
 

فخر رازى دو دليل براى اين قسمت مى‏آورد:
الف: در برخى آيات قرآن، عمل صالح در كنار ايمان قرار گرفته است و اگر عمل، ايمان يا جزء ايمان باشد تكرار رخ مى‏دهد و اين تكرار ناشايست است:
1 - «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...» (بقره /18)82.
2 - «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوْا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ» (بقره /19)277
و موارد فراوان ديگرى نظير اين مضمون در آنها آمده است.
برخى قرآن پژوهان، در توجيه تفكيك ايمان از عمل در اين آيات بيانى دارند كه از نظر فخر رازى مقبول نيست از جمله:
«اجاب القاضى بانّ الايمان و ان كان يدخل فيه جميع الاعمال الصالح الّا انّ قوله آمن لا يفيد الا أنه فعل فعلاً واحدا من افعال الايمان فلهذا احسن ان يقول «و الذين آمنوا و عملوا الصالحات»
«قاضى گفته است هر چند واژه ايمان و حقيقت آن در بر دارنده همه اعمال نيك هست ولى زمانى كه در كنار ايمان سخن از عمل صالح به ميان آمده است اشاره به جزئى از معناى ايمان و فعلى از افعال نيك مؤمنانه دارد.»
اين توجيه در نظر نويسنده الكبير صحيح نمى‏نمايد؛ چه اين كه فعل ماضى بر حصول مصدر در زمان گذشته دلالت دارد. بنابراين اگر ايمان مصدر است و دلالت بر تمام اعمال صالح دارد فعل ماضى آمن نيز دليل بر صدور تمامى اعمال صالح است نه يك فعل چنان كه قاضى مدعى است.20
برخى ديگر براى اثبات اين معنا كه در واژه ايمان معناى عمل لحاظ شده و تكرار عمل پس از ايمان دليل بيگانگى اين دو معنا از هم نيست به اين آيه استدلال كرده‏اند:
«و عملوا الصالحات و أقاموا الصلاه و آتوا الزكاة».
وجه استدلال اين است كه به طور قطع اقامه نماز و پرداخت زكات داخل در «عملوا الصالحات» بوده و هست و با اين وصف باز هم خدا، اين دو مصداق مهم را پس از آن عنوان عام ياد كرده است، نتيجه اين كه آمدن عمل صالح پس از ايمان دليل تباين آن دو نيست.
پاسخ فخر رازى به اين استدلال چنين است: اصل در جمع هر لفظ اين است كه نسبت به لفظ ديگر حامل معناى جديد باشد، مگر آنجا كه حمل بر معناى جديد ميسّر نباشد، پس به حكم اين اصل واژه ايمان معنايى غير از واژه عمل دارد.
و اگر در آيه «اقاموا الصلوة و...» نتوانيم نماز و زكات را از عمل صالح جدا كنيم، دست از اصل بر مى‏داريم ولى در مورد ايمان و عمل صالح چنين عذرى وجود ندارد و امكان حمل بر دو معناى متفاوت هست.
ب. در برخى آيات «ايمان» با فرض انجام معصيت ياد شده است.
«الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ» (انعام /82)
«وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا» (حجرات /9)
فخر رازى مى‏گويد اگر براستى در معناى ايمان، عمل صالح نيز وجود داشت، يا ايمان محل عمل صالح بود، نبايد به فرد گنه‏كار، واژه «مؤمن» اطلاق مى‏شد.
كعبى، از جمله كسانى است كه معتقد است آيه «وَلاَ تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ» (انعام /121) حكايت از آن دارد كه عمل ناصالح منافات با ايمان دارد، پس ايمان اسم براى همه طاعت‏ها و اعمال صالح است، هر چند در لغت، صرفاً به معناى تصديق باشد - پس اشكالى ندارد كه معناى لغوى با معناى شرعى و اصطلاحى متفاوت باشد، چنان كه در لغت، شرك به معناى شريك گرفتن براى خداست ولى در شرع، خوردن از ذبيحه مشركان كه يك عمل است شرك معرفى شده است.
فخر رازى اين استدلال كعبى را نيز بر نمى‏تابد و از آن پاسخ مى‏دهد:
«لقائل ان يقول: لم لا يجوز ان يكون المراد من الشرك ههنا اعتقاد بان للَّه تعالى شريك فى الحكم و التكليف؟ و بهذا التقدير يرجع معنى هذا الشرك الى الاعتقاد فقط»21
«ممكن است گفته شود كه چرا مقصود از شرك دراين جا اعتقاد به شريك براى خدا در حكم و تكليف نباشد، بدين ترتيب معناى شرك در اين جا برمى‏گردد به اعتقاد فقط.»

4 - ايمان اقرار فقط نيست؛
 

چه اين كه اگر ايمان اقرار باشد منافقان و يا كسانى كه تسليم ظاهرى شده و اقرار زبانى كرده‏اند در شمار مؤمنان قرار مى‏گيرند؛ در صورتى كه در قرآن منافقان و تسليم شدگان در شمار مؤمنان شناخته نشده‏اند.22
چنانكه فرموده است:
«وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ» (نور /47)
«آنها مى‏گويند: «به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى‏كنيم!» ولى بعد از اين ادعا، گروهى از آنان رويگردان مى‏شوند؛ آنها (در حقيقت) مؤمن نيستند!»
آنها با زبان به خدا و رسول اظهار ايمان كرده‏اند ولى در حقيقت مؤمن نيستند و مؤمن ناميده نمى‏شوند.23
پس از اين دلايل نويسنده الكبير به نقد مستندات كراميه مى‏پردازد. زيرا كراميه معتقدند كه ايمان، تنها اقرار به زبان است و نياز به تصديق قلبى ندارد!
كراميه براى اثبات ادّعاى خود به آيه 221 سوره بقره استناد جسته‏اند كه مى‏فرمايد: «وَلاَ تَنكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ» يعنى؛ با زنان مشرك ازدواج نكنيد مگر زمانى كه ايمان آورند.
كراميه مى‏گويند :
بديهى است كه ايمان در اين آيه به معناى تصديق قلبى نيست، زيرا ما راهى براى فهم باور قلبى ديگران نداريم، بنابراين به نظر همگان، اقرار زبانى به ايمان براى جواز ازدواج كافى است. و به اين اقرار زبانى، ايمان گفته شده است.
در نگاه فخر رازى اين استدلال ناتمام است. زيرا:
1 - اگر ايمان، فقط اقرار باشد عبارت «و ما هم بمؤمنين» در آيه شريفه «و من الناس من يقول آمنا باللَّه و باليوم الاخر و ما هم بمؤمنين» صادق نمى‏باشد.
2 - در آيه شريفه «قالت الاعراب آمنّا قل لم تؤمنوا» خداوند اقرار زبانى اعراب را ايمان به حساب نياورده است.
و امّا اين كه در آيه 221 بقره، همه عالمان به اتفاق نظر لفظ ايمان را براقرار زبانى حمل كرده‏اند، به اين دليل است كه در مثل چنين موردى پى بردن به باور قلبى امكان ندارد و اين عدم امكان قرينه شده است براى حمل ايمان بر معناى ممكن كه عبارت است از اقرار زبانى.
البته مستندات فخر رازى تنها نادرستى نظريه كراميه را نتيجه مى‏دهد و ناظر به ديدگاه كسانى كه اقرار را جزء ايمان، شرط و يا كاشف از ايمان مى‏دانند، نخواهد بود.

مستندات علامه طباطبايى
 

دلايل چندى باعث شده است تا علامه طباطبايى - بر خلاف ديگران - التزام عملى را در مفهوم ايمان بياورد. برخى از مهمترين آن دلايل عبارتند از:
1 - هر جا خداوند از مؤمنان با اوصافى زيبا ياد مى‏كند و از پاداش عظيم ايشان سخن مى‏گويد نقش عمل صالح نيز ديده مى‏شود:
«مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً»(نحل /97)
«هر كس كار شايسته‏اى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك زنده مى‏داريم؛»
«الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ»24 (رعد /29)
«آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، پاكيزه‏ترين (زندگى) نصيبشان است؛ و بهترين سرانجامها!»
2 - اگر ايمان علم يا تصديق يا اعتقاد فقط باشد، تمامى عالمان - حتى كسانى كه عليه علم خويش سخن گفته و ابراز كفر نموده‏اند - به ناچار بايد در شمار مؤمنان قرار داده شوند، در صورتى كه كافر واقعى كسى است كه حق را دانسته و آن را انكار كرده است!
«وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ» (نمل /14)
«انكار آيات الهى مى‏كردند در حالى كه در درون خويش به آن يقين داشتند».
«إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِم مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَى لَهُمْ» (محمد /25)
«آنان كه پس از روشن شدن راه هدايت براى ايشان، راه ارتداد و كفر را در پيش گرفته‏اند، شيطان اعمال زشت‏شان را در نظر ايشان زينت داده و آنان را با آرزوهاى طولانى فريفته است.»
علامه از اين آيات نتيجه مى‏گيرد كه علم به شى و جزم به اين كه آن شى حق است در حصول ايمان كافى نيست؛ بلكه التزام به مقتضاى علم و عقد قلب بر مفاد آن ضرورى است. به گونه‏اى كه آثار عملى بر آن بار شود؛ هر چند آن آثار عملى فى الجمله باشد. بنابراين آن كس كه علم دارد خدا اله و غير او اله نيست و به مقتضاى اين علم خويش ملتزم باشد، يعنى عبوديت و عبادت خدا كند اين فرد مؤمن است. اما اگر علم داشته باشد و به مقتضاى علم ملتزم نباشد و اعمالى كه نشان از عبوديت دارد با خود نياورد، چنين فردى مومن نيست هر چند عالم مى‏باشد.25
3 - در برخى آيات از مؤمنان به عنوان محسنان ياد شده است و محسن به كسى گفته مى‏شود كه عمل صالح يا اعتقاد حق و عمل صالح دارد.26
4 - در آيه شريفه: «الذين يتّبعون الرّسول النّبىّ الامّى» واژه «يتّبعون» جايگزين كلمه «يؤمنون» شده است و اين نشان مى‏دهد كه ايمان به آيات الهى بدون تسليم و طاعت، مفيد فايده نيست.27
5 - بر اساس آيه شريفه «و أقام الصلاة و آتى الزّكاة و لم يخش إلاّ اللَّه» هر كس تارك فروع باشد به خصوص نماز و زكات، كافر است و ايمانى كه همراه با عمل نباشد، نفعى براى او نخواهد داشت.28
6 - «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ... إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّه» (حجرات /14-15)
«عرب‏هاى باديه‏نشين گفتند: «ايمان آورده‏ايم!» بگو: «شما ايمان نياورده‏ايد. ولى بگوييد اسلام آورده‏ايم، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است!... مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خداو رسولش ايمان آورده‏اند، سپس هرگز شك و ترديدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كرده‏اند.»
اين آيه مى‏فهماند كه ايمان منحصراً منوط به دو چيز است:
1 - اعتقاد باطنى به خدا و رسول او 2 - جهاد با مال و جان و پايبندى عملى به دين.29
دلايل ياد شده نشان مى‏دهد نويسنده الميزان ايمان را علم يا تصديق يا اعتقاد با التزام مى‏شناسد و عمل را جزء ايمان يا حقيقت ايمان نمى‏داند؛ بلكه عمل را اثر ايمان معرفى مى‏كند.30
علامّه براى اثبات اين مدعا كه عمل جزء ايمان يا تمام آن نيست دلايلى مى‏آورد:
الف( اگر ايمان عمل به جوارح معرفى شود، منافقان در شمار مؤمنان قرار مى‏گيرند؛ زيرا آنان نيز مانند ديگران عمل به جوارح داشتند.31
ب( آياتى كه محل ايمان را قلب معرفى مى‏كند و آياتى كه از ختم بر قلوب و طبع آن سخن دارد، نشان مى‏دهد آنان كه ايمان را عمل مى‏دانند به بى راه رفته‏اند:
«أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ»(مجادله /22)
«وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ»(حجرات /14)
«وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ» (نحل /106)
«طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ»(نحل /108)

پي نوشت ها :
 

18 - التفسير الكبير، 163 - 162/3.
19 - همان، 103/7.
20 - همان، 163 - 162/3.
21 - الكبير، 170/13.
22 - همان، 53/9.
23 - همان، 20/24.
24 - الميزان، 6/15.
25 - همان، 259/18.
26 - همان، 260/17.
27 - همان، 280 - 279/8.
28 - همان، 202/9.
29 - همان، 313/16.
30 - همان، 261/18.
31 - همان، 260 - 259/18.
 

منبع:www.maarefquran.org